رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

رونیا هدیه آسمانی

دوباره سلام

تصمیم گرفتم دوباره شروع به نوشتن کنم و برای دخترم بنویسم از کارهاش همین الان بوی لاک پیچیده و دختری داره گریه میکنه ..رفته تو اتاق واسه خودش مثلا لاک زده همه جای دستش لاکی هست بجز ناخن هاش ..
22 تير 1395

فسقلی مامان

تنبلم نه ؟ خودمم میدونم پس دعوام نکنید. واکسن یکسالگیت را زدیم البته هنوز یکیش مونده , خداروشکر برای واکسن اولی که اصلا اذیت نشدی ولی دومی چون توی ماهیچه ات بود زیاد سرحال نبودی امیدوارم این آخری هم مثل اولی راحت باشه ...نمیدونم چرا انقدر از این واکسن زدن بدم میاد اه اه . فسقلی مامان خیلی شیطون شدی ها حسابی دلبری میکنی , توی این دوماه خیلی کارهای جدید یادت گرفتی .مثلا میری پشت در قایم میشی تا بیایم پیدات کنیم . هر بچه ای هم که میبینی میگی نینی و میدویی دنبالش !!! و دوست داری بغلشون کنی و ببوسیشون . دیگه یاد گرفتی با قاشق غذا میخوری اما گاهی نمیدونم چرا تا قاشق به مقصد مورد نظر میرسه دیگه غذایی توش نیست !!!  وایییییی جدیدا ه...
27 اسفند 1392

فرشته گلم تولدت مبارک

دخترگلم یه ساله شدی , یه سال از زندگیت گذشت توی این یک سال خیلی چیزها یاد گرفتی و از همه شیرینتر برای مامانت لبخندزدن به همه اطرافیانت هست . وقتی داشتم کیک تولدت را درست میکردم اصلا باورم نمیشد که برای تولد توست ,چقدر زمان زود میگذره واقعا باید قدر هر لحظه از زندگی رو دونست . روز تولدت دوتا از دوستامون را دعوت کردیم و مامانی هم خونه را تزئین کرد وقتی بابایی داشت بادکنک هارو باد میکرد شما کلی ذوق میکردی و دوست داشتی همشونو بغل کنی اما من میترسیدم که بترکن و بترسی . خلاصه اون شب تا ساعت یک و نیم بیدار بیداری و شیطنت کردی ,تازه کلی هم برامون قر دادی . توی یکسال اول زندگیت خیلی چیزها یاد گرفتی : کاملا راه میری حتی خوب هم میدوی . ماما...
29 آذر 1392

دختر یازده ماهه من

دعوام نکنید لپ تاپم خراب شده بود و کمی هم مشکلات بود به همین خاطر دیر اومدم . عروسکم توی این مدت خیلی بزرگ شده , کارهای جدیدی یاد گرفته و انجام میده و کلی هم ذوق میکنه. . حدود 5 روز پیش توی آشپزخونه مشغول پخت و پز بودم یه لحظه برگشتم دیدم رونیا داره به سمت آشپزخونه راه میاد کلی ذوق کردم وقتی دیدم روی پاهاش ایستاده ..خودشم خیلی ذوق کرده بود دستهاشو به سمت جلو آورده بود و صورت نازش پر از خنده بود . حالا از اون روز دوست داره بیشتر راه بره. بدون اینکه دستش را به وسیله ای بگیره بلند میشه ..ولی چقدر زود میگذره انگار تازه همین دیروز بود که برای اولین بار سینه خیز رفت ..چقدر زندگی زود میگذره ... نمیدونم چرا دخترم همه کارهای جدیدش را باهم توی ی...
30 آبان 1392

بهانه گیری های مداوم ..

رونیا خانم , دختر گلم چی شده ؟ کاش می تونستی صحبت کنی و بهم بگی که چرا یه مدتیه دائم نق میزنی و بهانه میگیری ..شبها بیدار میشی و گریه میکنی ..گاهی روزها هرکاری میکنم آروم نمیشی و همش میخوای بهانه بگیری همه میگن به خاطر دندوناته ..کاشکی زودی خوب بشی ..آخه غذا هم نمیخوری :(  تازه داشتی وزن میگرفتی که اینجوری شدی ..چند شب پیش ساعت 6 صبح خوابیدم    به خاطر اینکه شما مرتب بیدار میشدی میخوابیدی , منم دیگه خوابم نبرد . یه دو سه روزی هم بود که بهانه هات بیشتر شده بود طوری که موهات را می کشیدی و سرت را میخاروندی , تا اینکه متوجه دونه های ریزی روی صورت و بدنت شدم و به بابایی گفتم و بردیمت دکتر ..دکتر گفت نوعی ویروسه و کار خاصی نمیشه...
21 مهر 1392

دخترم کباب خور شد :)

دختر گلم دندون دار شدنت را بهت تبریک میگم ..میدونم که دوران سختی هست و نمیتونی از سختیش برام بگی ولی از حرکاتت کامل درکت میکنم .. 19 شهریور ...ظهر بود داشتی با لیوان آب میخوردی که یه دفعه صدایی شنیدم اول کامل متوجه نشدم که صدای دندونای کوجولوته , وقتی دوباره صدارو شنیدم اینبار دقت کردم و دیگه بله این صدای قشنگ ..صدای برخورد دندونای دخترم با لیوانه ...نمیدونم چرا گریه ام گرفت و یه کوچولو گریه کردم ,سریع زنگ زدم به بابایی خبر دادم بعدش زنگ زدم به خاله , مامان جون و باباجون گفتم ..نمیدونی چقدر اون روز خوشحال بودم ..این هم عکس از دندونای خوشگلت البته این عکس کاملا اتفاقی بوده ها ...   ...
21 مهر 1392

روزهای ما...

دیگه میخوام زرنگ بشم و زود زود بیام از شیطنت هات بگم .. زمانی که بیدار هستی اصلا  اجازه نمیدی برای خودم باشم , حتی کنارم هم نمی شینی دائم میخوای توی بغلم بشینی و بازی کنه مخصوصا الان که یاد گرفتی و بلند میشی دیگه یه جورایی میشه گفت ازم بالا میری و این بازیه جدیدته . عروسکم خیلی بانمک شدی و البته خیلی هم شیطونی , میشه کمی آروم تر بشی آخه من اصلا به کارهام نمیرسم .روزها اصلا نمی فهمم چی میخورم , تا از کنارت بلند میشم جیغ میزنی و سینه خیز میای دنبالم و و شروع میکنی به گریه کردن . دوست نداری توی کالسکه بشینی و نق میزنی و جیغ های بنفش میکشی   طوری که آخر مجبور میشم بغلت کنم . همیشه به این سوال منه : چرا بچه های آلمانی اصلا تو...
18 مرداد 1392

یک سفره دونفره به ایران با ronia

سلام دخترکم ببخشید که خیلی وقته توی وبلاگت مطلب جدید ننوشتم آخه مدتی که ایران بودیم اصلا اینترنت نداشتم و البته یه دلیل دیگه هم اینه که تنبل شدم  .   سفرمون از اینجا شروع شد که بابات احساس کرد من خیلی خسته شدم و تنهایی نگهداری از شما برام خیلی سخته به همین خاطر منو فرستاد ایران راستش من زیاد خوشحال نبودم آخه دوست داشتم حالا که شما اومدی با بابایی سه نفره بریم ..اما بابایی خیلی سرش شلوغ بود نزدیکهای دفاعش هم بود و کلی کار داشت به همین خاطر ما دوتایی رفتیم ... از کجا شروع کنم آخه از اون وقت تا الان یه 5 ماهی میگذره : آهان صبر کن بزار از داخل هواپیما شروع کنم .. دختر خوبی بودی زیاد بهانه نمی گرفتی در طول سفر که پنج ساعت و نیم ...
27 تير 1392

تا مادر نشی نمی فهمی ..

دختر گلم امروز 56 روزت شده الان که دارم می نویسم شما به صورت دمر خوابیدی , راحت هم خوابیدی آخه صبح که از خواب بیدار شدی کلی گریه کردی و من هم خواستم پوشکت را عوض کنم اما بازم گریه هات ادامه داشت دیدم اینجوری نمیشه آخه من همیشه موقع تعویض پوشکت کلی ماساژت میدم میگم دخترم اینجوری سبک میشه .. برای اینکه آروم بشی شیری که از قبل توی شیشه بود برات گرم کردم و دادم خوردی بعدش حسابی سرحال شدی اما حال مامانی را گرفتی آخه کل لباس هات را خیس کردی میدونی که چه جوری ؟؟؟ ......... مجبور شدم تمام لباسهات را عوض کنم به همین خاطر الان راحت خوابیدی . توی این چند روز واقعا وقتم را پرکردی اصلا وقت نمیکنم خودم را توی آینه نگاه کنم , گاهی عصرها تازه یادم می...
19 بهمن 1391