اولین عکس
بعد از اینکه فهمیدیم تورو داریم کلی گشتیم تا تونستیم یه دکتر پیدا کنیم که انگلیسی بتونه صحبت کنه و هم اینکه زود بهمون وقت بده ...تا اینکه نوبتمون شد خیلی استرس داشتیم یکی از دوستهامون هم خیلی دوست داشت که بیاد و تورو ببینه به همین خاطر منم بهش گفتم که همراهمون باشه ...خلاصه رفتیم دکتر..منو ,بابایی و فدریکا..
خانم منشی مارو صدا کرد و رفتیم اتاق سونوگرافی وای نمیدونی چه لحظه ای بود بابایی خیلی نگران بود و دست منو گرفته بود یه دفعه تورو دیدیم سرت پایین بود دستهای کوچولو داشتی وای خیلی ناز بودی ..فدریکا خیلی ذوق کرده بود..بعدش هم دکتر یه عکس ازت گرفت و به ما داد..بعدش منو بابایی برای ناهار رفتیم دانشگاه ..آندریا (استاد بابات) مارو دید و از تو پرسید قبل از اینکه ما بگیم گفت که فدریکا زنگ زده و همه چی را تعریف کرده خیلی ذوق کرده بود منم عکس تو فسقلی را بهش نشون دادم...
دقیقا یادم نیست این عکس را هفته چندم گرفتیم ولی فکر کنم هفته نه بود...قربونت برم عزیزم