روزهای ما...
دیگه میخوام زرنگ بشم و زود زود بیام از شیطنت هات بگم ..
زمانی که بیدار هستی اصلا اجازه نمیدی برای خودم باشم , حتی کنارم هم نمی شینی دائم میخوای توی بغلم بشینی و بازی کنه مخصوصا الان که یاد گرفتی و بلند میشی دیگه یه جورایی میشه گفت ازم بالا میری و این بازیه جدیدته .
عروسکم خیلی بانمک شدی و البته خیلی هم شیطونی , میشه کمی آروم تر بشی آخه من اصلا به کارهام نمیرسم .روزها اصلا نمی فهمم چی میخورم , تا از کنارت بلند میشم جیغ میزنی و سینه خیز میای دنبالم و و شروع میکنی به گریه کردن .
دوست نداری توی کالسکه بشینی و نق میزنی و جیغ های بنفش میکشی طوری که آخر مجبور میشم بغلت کنم . همیشه به این سوال منه : چرا بچه های آلمانی اصلا توی کالسکه گریه نمیکنن و یا اینکه خیلی اروم هستند؟؟
خیلی دوست دارم برم بیرون و کمی دور بزنم مخصوصا الان که هوا خوبه از ترس اینکه شما میخوای گریه کنی بیرون نمیرم و خیلی حوصله ام سر میره .
کارهایی که انجام میدی :
وقتی میگم دس دسی , ذوق میکنی و دست میزنی.
دستت را مبل میگیری و بلند میشی .
توی جیغ زدن هات ماما و بابا میگی.
شب حتما باید من کنارت بخوابم و گرنه بلند میشی جیغ میزنی.
وقتی بچه هارو میبینی حسابی ذوق میکنی.
عاشق چنگ انداخت هستی.
و خیلی شیرین کاری های دیگه .
اما خودم :
(( یه مدته خیلی خیلی احساس تنهایی میکنم , از اینکه اینجا بدون هیچ هدفی نزدیک به چهار سال زندگی کردم بینهایت ناراحتم و از خودم بدم میاد . یه مدته توی ذهنم همش به ایران فکر میکنم دوست دارم برگردم از اینکه اینجا تنهام خسته شدم بدون هیچ دوستی که بتونی باهاش راحت صحبت کنی بری بیرون و خیلی چیزهای دیگه .
از اینکه هنوزم آینده ام معلوم نیست نگرانم تا کی باید توی این سردرگمی باشم .
اینجارو دوست دارم چون از خیلی چیزهایی که آزارم میدن دورم اما چه فایده ....))
و اکنون چندتا عکس از شما