بازگشت همه به سوی اوست....
خدای مهربونم خودت بنده هات را به این دنیا میاری بهشون زندگی میدی و یه روز هم می بریشون پیش خودت...ولی نمیدونی برای ماها که رفتنشون را می بینیم چقدر سخته که ببینیم دیگه کنارمون نیستن... هفته پیش بود که فهمیدم همه دارن یه موضوعی را از من پنهان میکنن ...میدونستم مربوط به بابابزرگم میشه آخه وقتی رفته بودم ایرن ازش آزمایش گرفته بودن و فهمیده بودن که سرطان داره .اما ما باور نداشتیم...یعنی مثل مامان بزرگم شده بود ای خداجون چه حکمتی توی کارهات هست...ولی من که بودم همه چی خوب بود حالش خوب بود...تا اینکه بعد از 6 ماه هفته پیش فهمیدم دیگه بابابزرگ نتونسته با مریضیش مقابله کنه و به سوی خدا رفته ...رفته کنار مامان بزرگم . خیلی برام سخت بود خیلی......
نویسنده :
mamani
17:53